۷ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۱:۵۸
اصفهان نصف جهان

”همه حمال عیب خویشتنیم طعنه بر عیب دیگران چه زنیم“

نویسنده: دکتر زاهد منیر عامر

همان‌طور که در زندگی شخصی نمی‌توان فقط از روی گفتار درباره کردار قضاوت کرد، یک جامعه را نمی‌توان صرفا با نهادهای علمی یا روشنفکران آن ارزیابی کرد. برای این منظور باید سطح زندگی عموم مردم را بررسی نمود و با خروج از هتل‌های لوکس و تالارهای همایش، طبق تعبیر قرآنی ”یمشی فی الاسواق“ زندگی مردم را با گشت ‌و گذار در کوچه‌ها و بازارها مشاهده کرد. خوشبختانه، بنده در سفر اخیرم به ایران، علاوه بر حضور در هتل‌، مراسم و همایش‌های ایران، توانستم بازارها و قهوه‌خانه‌های این کشور را نیز مشاهده و با رانندگان تاکسی، دانشجویان، فروشندگان، رهگذران و شهروندان عادی ملاقات و با مسائل آنان آشنا گردم. اگرچه در اولین سفرم به ایران فرصت گشت ‌و گذار در شهرهای زاهدان، تهران، شیراز، اصفهان، تبریز، شبستر و غیره را داشتم، اما بیشتر وقتم در تهران گذشت. در ایران به دکان فروشگاه و به مارکت بازار می‌گویند. اگر فروشگاه‌ها و بازارها بسیار بزرگ باشند، به نام آن‌ها کلمه ”بزرگ“ نیز اضافه می‌شود. ما طبق راهنمایی میزبانان خود، در خدمت این ”بزرگ ها“ حاضر می‌شدیم. در همین دوران، یک خاطره به ‌یادماندنی دارم. هنگام خرید، وقتی از فروشنده درباره تخم‌مرغ پرسیدم، پاسخ منفی داد. به هر مغازه که می‌رفتم همین جواب را می‌گرفتم که ”تخم‌مرغ وجود ندارد“. من تعجب کردم که در مغازه‌های اغذیه‌فروشی چرا تخم‌مرغ موجود نیست؟ آیا ایرانیان تخم‌مرغ نمی‌خورند؟ جستجوی ما ادامه داشت و در یک مغازه که تخم‌مرغ‌ها در مقابل فروشنده گذاشته‌شده بود، تقاضای خود را تکرار کردیم، اما اینجا نیز پاسخ فروشنده منفی بود! با تعجب، به موجودیت تخم‌مرغ‌ها اشاره‌کرده و گفتم که تخم‌مرغ در جلوی شماست و شما می‌گویید که نیست. آخر چرا؟ فروشنده با لهجه خالص تهرانی پاسخ داد: ”این تخم‌ مرغ است، تخمِ ‌مرغ نیست.“ شما تخمِ مرغ می گویید. این تخمِ مرغ نیست بلکه تخم مرغ است. (یعنی بدون کسره اضافه بین تخم و مرغ) خدایا! یعنی تا این اندازه نزاکت احساس درباره زبان که من تخم و مرغ را با کسره اضافه به هم وصل کرده بودم (و به نظرم باید هم این‌طور تلفظ شود)، اما به نظر آنان کسره اضافه لازم نیست. چنانچه بعد از آن همیشه تخم‌مرغ را بدون کسره اضافه می‌خوردیم.

وقتی به تبریز رسیدیم، دنبال یک کتاب راهنما در مورد تبریز و مخصوصا کتابی در مورد شیخ محمود شبستری بودم، اما دکتر محمد سلیم مظهر که در این سفر همراهم بود می‌گفت که به جای این کتاب راهنما باید یک فلاکس بگیریم تا در راه تبریز تا شبستر بتوانیم از آن استفاده کنیم. این بود که کتاب راهنما را رها کرده در بازارهای تبریز به جستجوی  فلاکس رفتیم، لیکن آن را هم نیافتیم اما از این طریق با فروشندگان تبریز آشنا شدیم.در شهر حافظ و سعدی، دوست نداشتم که به کاری غیر از امور مربوط به این دو شاعر مشغول شوم، اما به‌عنوان یادگار شهر این دو شاعر بزرگ، خریداری‌های زیادی از بازارهای شیراز انجام دادیم. توجه ما بیشتر به کتاب‌فروشی‌ها متمرکز بود. قبل از همه از همان ”حافظیه“ نسخه‌ای از دیوان حافظ را خریداری کردیم. چندین نسخه از دیوان حافظ را در اختیاردارم، اما این نسخه را فقط به‌عنوان یادبود آرامگاه حافظ خریدم. کتاب‌فروشی‌های شهر نیز مورد توجه ما قرار داشت، اما بعد از دیدن کتاب‌فروشی‌های تهران، اینجا کتاب قابل‌توجهی از نظر ما نگذشت. ایرانیان در هدایا از ذوق و سلیقه بسیار خوبی برخوردارند. من چندین دفتر خاطرات خریدم. کارت‌های تبریک نیز بسیار متنوع و باکیفیت بود‎، مخصوصا اینکه اشعار فارسی روی آن‌ها درج‌شده بود. استفاده از کارت‌های تبریکی در کشور ما نیز مرسوم است و این کارت‌ها در فروشگاه‌های بزرگ عرضه می‌شوند، اما مشکل اینجاست که تمام این کارت‌ها به زبان فرنگی می‌باشند. کاش یکی از ناشران کشور ما چاپ کارت تبریک به زبان اردو را رایج می‌ساخت. درگذشته‌ها کارت‌های تبریک عید به زبان اردو چاپ می‌شد، اما اکنون این سنت نیز از جامعه ما رخت بربسته است. همسرم مغازه‌های لباس فروشی را پیدا کرد و تعدادی لباس مخصوصاً ”مانتوهای ایرانی“ را خریداری نمود. فروشندگان هنگام معرفی اجناسشان با لحن بسیار خودمانی می‌گفتند: اگر شما در زمان‌های گذشته اینجا می‌آمدید می‌توانستید همین اجناس را با قیمت بسیار نازل بخرید. رانندگان تاکسی نیز همین وضعیت را داشتند که با نگاه به اطراف در خاطرات گذشته محو می‌شدند. در مدت سه روزی که در شیراز اقامت داشتیم، ضمن استفاده از آب رکن‌آباد و نسیم خوش آن شهر و کسب سعادت حضور در آرامگاه سعدی، حافظ و خواجوی کرمانی، با کوچه و بازارهای این شهر زیبا نیز به‌خوبی آشنا شدیم و یادبودهایی که از این شهر خریدیم، در سفر با ما همراه شدند. به ‌طورکلی مغازه‌داران شیراز خوش‌اخلاق‌تر از فروشندگان تهرانی و با خارجی‌ها مهربان به نظر می‌رسیدند.در اولین سفر به اصفهان، بیشتر وقت ما صرف جستجوی پل خواجو، سی‌وسه‌پل، چهل‌ستون و آرامگاه صائب اصفهانی شده بود. از بازار سنتی مجاور با مسجد امام و مسجد لطف‌الله نیز دیدن کردیم. در این بازار قیمت‌های اجناس بسیار بالابود. این بار نیز چنین بود و ما به سوغات‌های اصفهان حتی نگاه هم نکردیم. تا جایی که به سوغات‌های سنتی اصفهان مخصوصا گز و سایر شیرینی‌ها مربوط می‌شد، ما این هدایا را از طرف استاندار اصفهان دریافت کرده بودیم و از این‌ رو نیاز به خرید آن‌ها نداشتیم. البته به دلیل گردش زیاد در این شهر دچار گلو درد شدم، چنانکه شب همراه با دکتر شریف حسین قاسمی در جستجوی دوا بیرون رفتیم. در ایران به مراکز دوافروشی ”داروخانه“ و در مصر ”اجزاخانه“ یا ”صیدلیه“ می‌گویند. درحالی‌که ”دارو“ در زبان ما به چیز دیگری گفته می‌شود. از یک داروخانه، برای راحتی گلو قرص استرپسلز خریدم اما نام آن متفاوت بود. فروشنده یک داروی دیگر نیز تجویز کرد، اما من مناسب ندیدم که در طی سفر دست به یک تجربه دیگر بزنم. هرچند دارویی که برای خارش گلو گرفته بودم مؤثر واقع نشد و به ‌هرحال ناچار به استفاده از آنتی‌بیوتیک شدم.

گم کردن راه در مشهد و خریداری در همان وضعیت، خرید بلیت برای سفر نیشابور و ختم ”اعتبار“ تلفن و شارژ مجدد آن و تبدیل دلارهای آمریکایی به تومان ایرانی، عواملی بود که باعث شد در بازارها بگردیم. اما خاطره ‌انگیزترین خریداری من در مدت اقامت در ایران خرید کتابی بنام ”پاکستان“ منتشره سال ۱۳۸۹ از انتشارات ققنوس، تالیف ویلیام گودوین و ترجمه‌ شده به فارسی توسط خانم فاطمه شاداب همراه با سی‌دی‌های اشعار حافظ و خیام و چند اثر هنری و غیره بود. این خریداری را با همراهی و راهنمایی خانم دکتر وفا یزدان منش انجام دادیم و مهارت او در هر قدم برای ما مفید واقع شد. با ادامه راه در خیابان ولیعصر به فروشگاه فرهنگ رسیدیم. با نگاه به کلمه ”نفیس“ روی یک کمد، به یاد مرحوم سید نفیس الحسینی خوشنویس مشهور پاکستانی افتادم. فکر کردم که شاید اینجا نیز آثار هنری او نگهداری شوند، اما بعدا دیدم که در این کمد آن دسته از کتاب‌های منتشره در ایران عرضه می‌شوند که با معیار و کیفیت عالی به چاپ می‌رسند و برای هدیه دادن مناسب می‌باشند.

در سفر اول به ایران، کتاب‌های زیادی از این نوع خریده بودم، اما این بار نیز به‌عنوان یادگار، نسخه مصور رباعیات خیام را همراه با ترجمه انگلیسی از فتز جیرالد خریدم. هزینه قابل پرداخت اشیایی از این قبیل ”یک‌میلیون و پانصد و بیست و سه هزار ریال“ شد. هنگام خرید، وقت نماز مغرب فرا رسید و چون جای مخصوصی برای نماز وجود نداشت، دستمالم را در عقب کمد پهن کرده نماز خواندم. فروشنده با مشاهده این وضعیت خجالت زده شد و  گفت که در آینده در مغازه‌اش جایی برای نماز خواهد ساخت. سپس آدرس من در پاکستان را پرسید تا در صورت سفر به پاکستان بتواند با من ملاقات کند. در آثار هنری که همراه با دیگر هدایا از ایران خریدم دو تابلو از اشعار فارسی با خط بسیار زیبا است و اکنون هر تو اثر که در راهرو خانه ما نصب‌ شده‌اند یادآور سفر ایران می‌باشند. در یکی از این تابلوها این مصرع نوشته‌شده است:

”همه حمال عیب خویشتنیم طعنه بر عیب دیگران چه زنیم“

در دنیای شعر، آسمان به‌عنوان یک ستمگر مطرح می‌شود که نمی‌تواند کسی را خوشحال و موفق ببیند، اما آسمان نتوانست این روش را در زندگی صائب اصفهانی به کار گیرد و او با وجود اینکه یک شاعر بود زندگی رضایت‌بخش و موفقی داشت. فراغت و خوشحالی در زندگی او زیاد و غم و اندوه کم بود. او یک شاعر روشندل و دارای اخلاق عالی بود و به مقام‌ها و مناصب مهم نیز دست‌یافته بود. به همین دلیل است که در شعر او روش مبنی بر مثال که شفیعی کدکنی از آن به‌عنوان ”معادله“ یاد می‌کند، نیز دیده می‌شود. در این سبک، در مصرع اول یک ادعا مطرح می‌شود و مصراع دوم دلیل آن را ارائه نموده و به آن استحکام می‌بخشد:

”دوردستان را به احسان یاد کردن همت است

ورنه  هر  نخلی  به  پای  خود  ثمر  می‌افگند“

وی همچنین از شهرتی برخوردار بود که حکمرانان زمانش دیوان او را طلب می‌نمودند و این دیوان را به یکدیگر اهدا می‌کردند؛ اما آسمان، انتقام این شهرت را این‌گونه گرفت که وی امروزه در یک‌گوشه گمنامی در اصفهان قرار دارد که ”چون آسمان درست حسابی ندید کس“. من هرگاه به اصفهان رفتم به‌سختی توانستم آرامگاه صائب را پیدا کنم. کسی در جوابم می‌گفت که او در تبریز مدفون است و کسی می‌گفت که آرامگاهش در هندوستان می‌باشد. درحالی‌که تمام حقیقت این است که صائب در تبریز متولد شد و مدتی بیش از شش سال در شبه‌قاره هند بود. لیکن منشا و مدفن او اصفهان است و او در یاد این شهر، در زمان اقامت در  هندوستان چنین سروده بود:

”خوش آن روزی که صائب من مکان در اصفهان سازم

ز وصف زنده  رودش  خامه را  رطب اللسان سازم“

آری، این ذکر رودی در اصفهان است که علامه اقبال با اثر از آن نام ”زنده رود“ را بر خود گذاشت. او چنان مداح اصفهان بود که قبل از سفر به هندوستان چنین سرود:

”بجای لعل و گوهر از زمین اصفهان صائب

بملک هند خواهد برد این اشعار ِرنگین را“

به دنبال آرامگاه صائب کوچه‌ها و خیابان‌های اصفهان را یکی ‌یکی جستجو می‌کردم تا اینکه به محله‌ای بنام عباس‌آباد رسیدم. طبق معمول، در اینجا نیز از هر رهگذری می‌پرسیدم: آقا! آرامگاه صائب اصفهانی کجاست؟ و جواب سربالا و منفی می‌شنیدم. بالاخره از این وضع خسته شده وارد مغازه‌ای در کنار خیابان شدم و همان سؤال را از فروشنده پرسیدم. او نیز مانند دیگران جواب داد و گفت: اینجا نیست.کمی مایوس شدم و احساس کردم که امروز نیز این‌همه زحمتم بی‌نتیجه خواهد ماند. وقتی از مغازه خارج شدم تابلوی بزرگی با عبارات ”مجتمع  فرهنگی هنری صائب“ و ”کتاب‌خانه عمومی صائب“ توجهم را جلب کرد. با بی‌تابی به سمت آن تابلو راه افتادم. سپس به سمت راست نگاه کردم، در زیر یک سقف، مقبره‌ای با چند محراب دیده می‌شد که کمی ویران و شکسته بود. همین قبر صائب بود. به مقصدم رسیده بودم. با بیتابی زیاد خودم را به آنجا رسانده و فاتحه خواندم. سپس غزل‌های صائب را که روی سکو نوشته‌شده بود خواندم و غزل و نوشته‌های یادگاری درج‌شده روی لوح آن را یادداشت کردم. نوشته‌ای که معمار به‌طور یادگار ثبت کرده بود چنین است: ”تحریرا  شهر جمیدی الاول  ۱۰۸۷ ھ (جمادی‌الاول را جمیدی الاول نوشته است) فقیر محمد صالح و این عبارت تاریخ بنای مقبره را نشان می‌دهد. هرچند تاریخ وفات صائب در ”صائب وفات یافت“  سال ۱۰۸۱ ھ را نشان می‌دهد. احساس بی ارزشی در دوره صفوی، صائب را از اصفهان به‌سوی هندوستان و کابل کشانیده بود، اما قلب او همچنان در اصفهان بود. در سال ۱۰۳۹ ھ وقتی او همراه با شاه جهان به برهان پور آمده بود، به وی اطلاع داده شد که پدرش برای ملاقات او از اصفهان به اکبرآباد رسیده است. پسر سعادتمند تصمیم گرفت مقام و منصب خانی را ترک گفته و همراه با پدر به اصفهان بازگردد. وی از ظفر خان درخواست نمود:

”هفتادساله والد پیری است بنده را

کز تربیت بود بمنش حق بی شمار“

هنگامی که صائب جوان بود، شاعران بزرگ آن زمان برای امتحان کردن او دو مصراع را به وی عرضه نمودند.

هر دو مصراع نیازمند مهارت و استادی بود. مصراع نخست عبارت ”از شیشه بی می می بی شیشه طلب کن“ و مصراع دوم ”دویدن رفتن استادن نشستن خفتن و مردن“ بود. صائب هر دو مصراع را پیوند زده و در این آزمایش پیروز گردید:

حق را ز دل خالی از اندیشه طلب کن

از شیشه بی می می بی شیشه طلب کن

بقدر  هر سکون  راحت بود  بنگر تفاوت را

دویدن رفتن استادن نشستن خفتن و مردن

در این سفرم به اصفهان آرزو داشتم یک بار دیگر در مزار صائب حضور یابم. این بار که برنامه شهرگردی ما رسما ترتیب داده‌شده بود، این آرزویم را با راهنمایم که در اتومبیل همراهم بود درمیان گذاشتم. وی گفت که برنامه ما به پل خواجو، سی‌وسه‌پل و مسجد لطف‌الله، مسجد امام و غیره محدود است و اگر بعد از آن وقت باقی ماند این خواسته شما برآورده خواهد شد. این امر نیز خوشحال‌کننده بود که آن جوان نیز از مقبره صائب آگاه بود. در طی برنامه گردش، از رفتن به ‌سی ‌و سه‌پل منصرف شدیم. درنتیجه، در بازگشت فرصت کافی برای رفتن به آرامگاه صائب داشتیم. من وعده این جوان را به او یادآوری کردم، او پذیرفت و به ‌این ‌ترتیب خواسته من مبنی بر حضور تمام شرکت‌کنندگان کنفرانس بین‌المللی اقبال به مزار صائب ​​اصفهانی تحقق یافت. تغییر قابل‌توجهی در اطراف دیده نمی‌شد. هرچند یک سردیس صائب اصفهانی به این مکان اضافه ‌شده بود که نوشته‌های ذیل آن نشان می‌داد که پس از بازدید اول ما کارهایی برای توسعه و بازسازی این مکان صورت گرفته و این مجسمه به‌عنوان یادگار این فعالیت‌ها ساخته‌شده است. مجسمه صائب یک تصویری تخیلی را هنگام وزش باد نشان می‌دهد در این تصویر مردی ریش‌دار با عمامه‌ای ساده که چادری بر گردن انداخته نشان داده‌شده است و ریش و چادر او به سمت چپ درحرکت است. ”مجتمع  فرهنگی هنری صائب“ و ”کتاب‌خانه عمومی صائب“ مانند بیست سال پیش، امروز نیز تعطیل بود. امروز نیز مانند آن روز نتوانستم دیباچه ای از صائب را تهیه کنم. وقت نماز شد. خواستم درجایی نماز را ادا کنم. فکر می‌کردم در این محیط جایی برای نماز وجود داشته باشد، اما هر دو در بسته بود. در نزدیک‌ترین بازار نیز جایی وجود نداشت که بتوانم نماز بخوانم. ناچار شدم ادای این فریضه را تا زمان بازگشت به هتل به تاخیر بیندازم. زمانی مقبره صائب در میان بوته ها و درخت ها گم بود. مقبره‌های دیگری نیز در کنار آن قرار داشتند که با توجه مقابر احمد سهیلی خوانساری و احمد گلچین معانی، این بنا بازسازی گردیده و یک باغ نیز در اینجا ساخته‌شده بود. اکنون نه از آن باغ خبری است و نه مقبره‌ای باقی‌مانده است. البته مقبره و دفاتر مذکور موجود است. لوح قبر قدیمی است. جاهایی که در زمان سفر گذشته‌ام دچار شکستگی بودند، اکنون ترمیم و بازسازی‌شده‌اند. البته درز و شگاف جدیدی در یکی از قسمت‌های مقبره دیده می‌شود. در جای خالی فواره‌هایی ساخته‌شده است که در اطراف آن پسرهای محل با دوچرخه‌هایشان مشغول بازی بودند. در این هنگام توپ آن‌ها به مقبره پرتاب می‌شد. جای خالی لوح قبر پر از آب بود. پسران در حال بازی برای گرفتن توپ روی مقبره می‌آمدند و اعتنایی به حرمت آن نداشتند. در زیر سقف مقبره غزل‌هایی از صائب با پس‌زمینه آبی نوشته ‌شده‌اند، مانند اشعاری که در آرامگاه سعدی و حافظ مشاهده می‌شوند.

بر روی لوح قبر، پنج بیت از این غزل صائب ”در هیچ پرده نیست نباشد نوای تو / عالم پراست از تو و خالی است جای تو“ در حاشیه درج‌ شده و در یک جانب قبر شعر ”سینه‌ صائب زیارت گاه ارباب دل است“ به همین شکل دیده می‌شود. همچنان که بر روی لوح قبر انارکلی عبارت ”آه گرمن بازبینم روی یار خویش را / تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را“ درج شده است.

نویسنده دکتر زاهد منیر عامر رئیس بخش زبان اردو دانشگاه پنجاب و از شعراء و منتقدان ادبی برجسته پاکستان است. ترجمه بالا، خاطرات سفر وی به ایران است که در اختیار خوانندگان قرار می گیرد. علاوه بر سفر به ایران، وی مشاهدات و تجربه های خود از سفر به سایر کشورها را نیز در قالب سفرنامه در مطبوعات منتشر کرده است. وی مقالات خود را با موضوعات ادبی و اجتماعی در روزنامه ها از جمله روزنامه "حرف جدید" به چاپ می رساند.

کد خبر 4102

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 2 =